- استفان کرین ( 1900- 1871 ) شاعر و نویسنده امریکایی در خانواده ای مذهبی متولد شد. بعدها به سبب سایه سنگین دین و حضور انبوهِ کشیش های در اطراف اش، به مقابله با عقاید ایدئولوژیک و تحمیلی رایج در جامعه ی پیرامونی اش برخاست که ردِ پای این ستیز در آثارش نمود پر رنگی دارد. کرین در زمینه ی رمان، داستان کوتاه، مقالات ادبی و شعر آثار متعددی را خلق کرد که در زمان حیات اش، بیشتر به واسطه ی داستان ها و رمان های رئالیستی و ناتورالیستی اش مطرح شد. اما بعد از مرگِ کرینِ جوانمرگ، تاثیر شعرهای نوگرایانه و سمبلیک اش که تا آن زمان مغفول واقع شده بود، باعث شد تا منتقدان، شعرهایش را در ردیف شاعرانی چون " والت ویتمن" و " امیلی دیکنسون " ارزیابی کنند. شعرهایی که خودش آن ها را نه شعر، بلکه " خط " می نامید.
منتشر شده در روزنامه فرهیختگان

1.
" فکر کن همین طور که من فکر می کنم! "
این را مردی گفته بود و گفته بود:
" اگر مثه من فکر نکنی
یه رذلِ احمق بیشتر نیستی
یا حتی یک وزغ هم نیستی."
کمی که
مثل خودم فکر کردم
گفتم:
" تو درست میگی رفیق
اما لطفن بذار
من یه وزغ بمونم! "
******
2.
دو، سه فرشته
به حوالی زمین سَری زدند
کلیسایی پر و پیمان و شکیل را
دیدند با
رودخانه ی سیاهی از
آدم ها که
پیوسته در آمد و شد بودند.
فرشتگان
گم و گیج مانده بودند که
چرا مردم به آنجا می روند و
چرا این همه وقت
در آن جا می مانند!
******
3.
با ایما و اشاره می گویی
مقدس مآبی.
می گویم: دروغ نگو!
چرا که دیدم
چگونه آستین کت ات را
از دستان بچه ی کوچکی
می کشیدی.
…
دروغگو!
******
4.
آری؛ من هزار زبان دارم
که نهصد و نود و نه تایش
به دروغ می چرخد
با این همه می کوشم که
آن یکی را به کار گیرم
همانی که که هیچ حرفی
برای گفتن ندارد!
به راستی که راستگویی در
دهان ام مرده!
******
5.
در ردیفی
ردیف شده بودند
سه پرنده ی کوچک روشنفکر.
مردی از
حوالی شان گذشت...
پرنده ها یک یک با
سقلمه ای به بقلی هِی زدند.
گفتند:
" فکر کرده می تونه بخونه!."
و با قاه قاه شان
لرزه افتاد به سرهایشان.
بعد با ظرافتی مثال زدنی
از خیرِ مرد گذشتند....
پرندگان روشنفکر
حسابی کنجکاو بودند
همان سه پرنده ی کوچک روشنفکر.
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.