مواظب خودت باش!
آرزو نام دیگر دیوانه ای ست که در
شکل تازه ای خودش را به من می رساند و رسانا می کند تن ام را / تب ام را!
آرزو همان روزهایی ست که تو به آینه نمی رسی
و برق ِ چشمان ات را از پریز می کشد دستی که نمی داند...
آرزو کرده بودم که برسی/ در بزنی / و دستی که می داند/ در را باز کند/ و باز ببندد!
و تو برگردی/ باز برسی/ و باز در را با لگد...
آی آرزو!
بچه ات در پهلویم لگد به بخت خودش می زند/ چرا؟!
خنده ات دیگر دیوانه بازی درنمی آورد در خط قرمز لب هایت/ چرا؟!
مادرت هم دیر به دیر سرم داد می کشد/ چرا؟!
در شکل تازه ام از " کی بپرسم " را پرسیدم از
صائبی که دو دست و یک پا در هوای آرزوهایش نفس می کشید
گفت:
" هشدار کزین قافله دنبال نمانی! " 1
و من ماندم و سیگاری که سوختن را از بچگی به مادرش قول داده بود/ داده بود که
بسوزد و هیچ نسازد تا قافله
آخرین آرزوهایش را از باد پس بگیرد!
آرزو داشت بزرگ می شد که
برق از سه فاز به فکر رسیدن به یکی و دقیقن یکی از فازهایش افتاد...
بزرگ تر شد آرزو و در دل اش آرزوهای خوبی برایم می کرد:
" مواظب خودت باش! "
در فاز جمله های کلیشه ای که برق از سر خرگوش هم می پراند بود/ آرزو!
آی آرزو!
گفتی و نگفتی راستی
" مواظب خودت باش! " شکلِ کدام یک از گزینه های زیرست:
مَن / آرزوی مَن / آرزوی مَن ِ مَن / آرزوی به مِن مِن افتاده ی مَن!
آرزو مُرده بود و جوابی نداشتم به آرزوهایم بدهم
صائبی که حالا برق سبیل اش را بی هیچ آرزویی تنظیم می کرد/ گفت:
" هر که غافل را نصیحت می کند دیوانه ست! " 2
--------------------------------------------------
پ.ن: 1 و 2 از جنابِ صائب تبریزی
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.