درباره ی شاعر:
تادئوش روژویچ (Tadeusz Rozewicz) شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس شهیر لهستان؛ زاده ۱۹۲۱. هجده ساله بود كه آلمان به لهستان حمله كرد. روژویچ در جنبش مقاومت علیه نازیها وارد مبارزه شد. در میانه جنگ، گشتاپو برادرش را كه همچون او شاعر بود، دستگیر كرد و سپس كشت. این اتفاق اثر مخربی بر روح و روان روژویچ گذاشت كه در اولین كتابش- «تشویش» - گوشههایی از سبوعیت و درندگی جنگ را براساس تجربیات شخصیاش منعكس میكند. شعر روژویچ در زمره اشعار سهل و ممتنع قرار میگیرد. شعری كه جهان انباشته از ظلم و ظالم را در واژگانی با ظاهری ساده و بیپیرایه اما درونی زهرآگین و ژرف به مخاطب یادآور میشود. روژویچِ ۹۰ ساله یكی از نامدارترین شاعران زنده امروز جهانست كه معجونیست از: كلاسیك- آوانگارد، مدرن، پستمدرن و به یك معنا شاعری كه در طول عمرش معماهای زیادی را حل كردهست!... عمرش دراز باد!
باز مانده
بیست و چهار سالهام/ میان یك قتلعام...
من بازماندهام!
این كلمات پوچاند:
انسان و حیوان/ عشق و نفرت/ دوست و
دشمن/ تاریك و روشن.
آدمها كشته شدند درست مثل یك حیوان؛ من
دیدهام!
من دیدهام:
كامیونهایی از مردم لِه شده كه هرگز
نجات نخواهند یافت.
مفاهیم تنها شامل كلماتی هستند چون:
تقوا و معصیت/ راست و دروغ/ زیبایی و
زشتی/ شهامت و بزدلی.
تقوا و معصیت برابرند؛ من دیدهام!
من دیدهام:
مردی را كه هر دو را با هم داشت: مقدسمآب
ِ بیتقوا!
در جستوجوی معلم یا استادی هستم كه به
من اجازه دهد دوباره ببینم، بشنوم و
بگویم
اجازه دهد اشیا و مفاهیم را دوباره نامگذاری
كنم
اجازه دهد نور را از تاریكی جدا كنم.
بیست و چهار سالهام/ میان یك قتلعام...
من بازماندهام!
انگشت به دهان
لبهایی از حقیقت به هم چفت شدهاند
انگشت به دهان به ما میگوید:
"زمان آن رسیده ست؛ زمان سكوت " !
هیچكس جوابی ندارد...
سوال:
«حقیقت چیست؟!»
آن كس كه میدانست حقیقت چیست
آن كس كه خودِ حقیقت بود، رفتهست!
ما را تنها بگذار!
فراموش كن ما را/ نسل ما را
مثل آدم زندگی كن
فراموش كن ما را.
حسرت میخوریم به
گیاهان و سنگها/ ما به سگها هم رشك میبریم.
بعد به او گفتم
ترجیح میدهم یك موش باشم
ترجیح میدهم اصلن نباشم
ترجیح میدهم بخوابم و وقتی بیدار شوم
كه جنگ تمام شده باشد
او گفت
چشمان او بسته شد!
فراموش كن ما را
پیگیر احوال جوانان ما نباش...
ما را تنها بگذار!
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.