رفتنیها
باران رفتهست!
رفتن از خیسی شلوارش آب میشود
گنجشکی به شک افتاده و به دام جواب سربالا میدهد!
همه چیز مثل همه چیزست
جز چیزی که تو را برده و دیگر دست بر نمیدارد از رفتن!
صدای من در هوای خودش
میگیرد حالا که مادرم وان یَکاد میخواند و میگوید:
از فردا به اصالت خودت شک میکنی!
پُر هیچ
فکر کن
به سیگاری که از ته قید خودش را زده
و بعد از هر چه بود
کشیدیم به کشیدناش
به جیغ های بنفش ِ خاکستری/ کشیدناش
به هیچهای بعد از ناکامی/ کشیدناش
به چیزهای پُر هیچ/ کشیدناش رسیدیم که خاموشی را
به شکل تازهای درنیافتهای
اگر به باد ندهی دودمانات را
آتش ِ زیر ِ خاکستر!
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.