پلک زدن با چشمی که از مردماش خسته
شده
کار آسانی نیست
پلک زدن با چشمی که از خودش خسته شده
خطای چشم نیست
وقتی پلکات می پرد به خاطره بگو برود یا برود
خاطره نام بزرگتر هجویهای ست بر تقویم
وقتی دلشورههای لبات را نفهمیدم
لبهای کمی شورَت را نفهمیدم
اصلن فهمیدن ِ بوسیدن را هم نفهمیدم
سر پیچهای خیلی تند
مثل همیشه چشمهایم را کمی می بندم با دستی که
هر روز کوتاهتر می شود از دنیای راست راستکی!
با دیدن خیابان شلوغ
پرسه در مه سختتر شده آرزو!
خلوت، ستارهی دستآموزی ست که چشمک نمی زند به کسی
بهترست اسم دیگری برای عشق بگذاریم آرزو!
بعد برویم از اول
با چوبلباسی شیدایی وصلت کنیم راست راستکی!
چوبلباسی تنهایی ایستادهای ست که آویزانش شدهام با
دستی که از گور ِ دو چشمی بیرون زده راست راستکی!
(راستی یقهی چه کسی را بگیرم وقتی افسار خداییام را بردهای؟)
اینجا کنار همانجا
شب به شب
یقهام را می گیرد خط چشمی که مسیرش
راست راستکی به مژههای پیچ پیچکی تو مربوط است!
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.