رویم را بِکِش وَ بعد نگاه!
اساس هر چیز نگاهِ چیزی کسیست که میسوزاند
تا بزرگت کند قدِ بزرگیهای یک خوشحالی ناقص! نگاه!
آنقدر بزرگ شدهای که هیچ جای زندگی درد ندارد
هیچ به ریخت ِ درد نمیآید!
هیچِ ِ لُخت چه خوشحال است
مثل وقتیکه لُختیهای دردت بزرگ شده نگاه!
به درد کپسولهای متورمی دادهام که یاد ِ کسی هم هیچ ندارد!
اما درد
این دردِ هیچ حرفِ حسابیست! نگاه!
حرفِ حسابی درد دارد! نگاه!
بخوری یا نخوری این بزرگی خوشحال را حرفِ حسابیست درد! نگاه!
ماجرای درد تنم را نگاه!
رقصِ دردهای عصبی روی شعرم را نگاه!
خونی که با کاردِ درد از رانهایت ریختهام را نگاه!
قاتلی که درد نکشیده کمی قاتل نیست!
آدمِ ِ خوب ِ قاتلی که خوب درد نکشیده هم کمی آدم نیست!
خونریزی دردیست که نگاه ندارد نگاه!
پیروزی قتلهایم درد دارد
چشمهایت را نبند!
قتل دیدنیست! قتلِ درد دیدنیست!
مثل وقتیکه درد دارد زمان وُ مکان
مثل وقتیکه رویم را نکشیدهای دیدنیست جهانم! نگاه!
آدمِ ِ اضافه در چین وُ هند هم اضافهای دارد!
مثل وقتیکه اضافهی آفتاب از نیمهی دیگرش خجالتزده نه!
زرد کرده رویم را نگاه!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«بخشی از یک شعر»
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.