*يادداشتي بر مستند «اين قيافه مشكوك» - زندگي و شعر علي باباچاهي - ساختهی وحيد عليزاده رزازي |
مقصد؛ فقط نرسيدن بود! |
افرا رحيمي شايد تمايز در شكل و انتخاب فرمي نسبتا شخصي مهمترين خصوصيت «اين قيافه مشكوك» باشد. هر چند فيلمساز به ناگزير در گوشههايي از فيلم به دام همان كليشههاي معمول مستندهاي زندگينامهيي افتاده اما يكدستي، تنوع تصويري و بيان شخصي تا حدود زيادي اين فيلم را از اكثر فيلمهاي ساختهشده در اين ژانر جدا ميكند. مستندهاي زندگينامهيي معمولا سادهترين و دم دستترين ايدهها براي مستندنگاري محسوب ميشوند. تكثير مكانيكي اينگونه از فيلمها در سالهاي اخير با همان فرمولهاي آشنا (انتخاب يك شاعر يا فيلمساز يا يك آدم معروف، مصاحبه با چند تن از دوستان معروفتر دور يا نزديك، بيوگرافي از كودكي و الخ) و عدم نوآوري و خلاقيت در ساختار و فرم، موجبات تكرار آنها و دلزدگي دوستداران اين نوع مستندها را فراهم آورده است. شايد سازنده اين قيافه مشكوك به نوعي با آگاهي نسبت به اين جريان سعي در تغيير اين رويكرد در فرم و محتواي اثر داشته؛ تلاشهايي كه نه مطلقا، بلكه تا حدودي موفق به شكستن اتوريته فرم و فرمولهاي مالوف، رايج و غالب اينگونه مستندها ميشود. فيلم با نماهاي جذاب و كنجكاويبرانگيزي شروع ميشود. سوژه در وسط اتوبان، گذر ماشينها و همهمه و بوق و شلوغي و شاعري كه در بين اين همه ازدحام سرسامآور، شعر ميخواند! نماهايي كه براي دعوت مخاطب به دنياي خودش، فراخوان جذابي ميتواند باشد و به قولي كارگردان قلابش را براي صيد تماشاگر خوب مياندازد. اين سكانسها را شايد بتوان با وضعيت و موقعيت شعر در زمانه ما مقايسه كرد. شعر، همچون دنكيشوتي با شمشيري يخي در ميان اين همه ازدحام و همهمه اجتماعي دنبال جايگاهي براي خود ميشود. هر چند سرنوشت محتومش از پيش مشخص است. مسعود بهنود يكي از مصاحبهشوندگان در اين فيلم است. در جايي ميگويد: «درباره شاعر بايد شعرش قضاوت كند، اما به نظرم ميرسد درباره علي (باباچاهي) غير از شعرش چيز ديگري هم قضاوت ميكند و آن هم خودش است. شاعري كه مثل شعرش است.» اين سخنان درباره باباچاهي را ميتوان به فضاي حاكم در فيلم تعميم داد. خصوصيت خوب فيلم صداقت و عدم تكلف است. انگار همين صداقت و بيتكلفي در حركات و رفتار سوژه به فضاي فيلم هم سرايت ميكند و كليت فيلم صراحت و صداقت دارد. يكي ديگر از تفاوتهاي اين فيلم در مقايسه با ساير فيلمهاي زندگينامهيي از اين دست، عدم تعريف و تمجيد بيخود و بيجهت از سوژه فيلم است؛ مسالهيي كه در اكثر مستندهاي اين ژانر به آن برميخوريم و به جاي اثري مستند اين فيلمها تبديل به قصيدههايي با مضمون مدح و تمجيد و... ميشوند. اما اين قيافه مشكوك تا حدي ديدگاهي انتقادي را دنبال ميكند و نسبت به سوژه، رويكردي انفعالي در پيش نميگيرد. وجه تمايز ديگر فيلم، پرداختن به زمانه حال و اكنونيت سوژه است. حالي كه به فشردگي، گذشته را در خود دارد و اكنونيتي است كه اكنون اتفاق ميافتد. ما در فيلم، زياد از زندگي خصوصي و سرگذشت علي باباچاهي اطلاعاتي كسب نميكنيم و در سكانسهايي اندك و جزيي بخشي از زندگي خصوصي شاعر و حرفهاي همسرش را ميشنويم يا در سكانسي ديگر تنها از ماشين تحريري ياد ميشود كه سالهاي پيش شاعر، شعرهايش را با آن تايپ ميكرده است و تنها حسي نوستالژيك را از گذشته تداعي ميكند. در فيلم به جزييات بيوگرافيكي ديگري اشارهيي نميشود. انگار فيلمساز تعمدا از اين نوع برخورد با سوژه پرهيز ميكند و بيشتر به دنياي اثر سوژه و اكنونيت او ميپردازد. تو گويي به زندگينامه شعر شاعر اهميت بيشتري ميدهد تا خود شاعر. علاوه بر تنوع و بازيهاي تصويري، (صحنههايي مانند نماي از پشت، حين مكالمه هوشنگ چالنگي و باباچاهي در حالي كه متوجه حضور دوربين نيستند در كنار (علامت خطر برقگرفتگي) و جمله بالاي آن، (پيگرد قانوني دارد) يا نماهاي حضور مديا كاشيگر در پشت يك آكواريوم كه شيطنتي تصويري را در خود دارند)، تمهيد ديگري كه فيلمساز براي جذابيت و جلوگيري از يكنواختي بهكار ميبندد، استفاده از فضايي نسبتا سرخوشانه از دقيقه 20 به بعد فيلم است. در گپوگفت اردشير رستمي و شاعر، پاي ابژه جالبي به نام «آب معدني» به ميان ميآيد. فيلمساز با اين ابژه، شروع به بازي در فرم تصويري ميكند. بطري آب معدني به مثابه مسافري كه از ابتداي فيلم شروع به حركت در جوي آب ميكند (بطرياي كه در بسياري ديگر از سكانسها نيز حضور دارد) و زماني كه باباچاهي درباره آب معدني صحبت ميكند، فضاي سرخوشانهيي به فيلم تزريق ميشود. اهميت بطري آب معدني به همين جا ختم نميشود، آب معدني خط روايي را شكل ميدهد. در جايجاي فيلم، گذر بطري آب معدني در جوي آب روان را در موقعيتهاي متفاوت ميبينيم و به گونهيي سمبليك، تصويري از خود باباچاهي را ارائه ميدهد. بطري آب معدني، روان شده، به موانع زيادي برخورد كرده، بطري بيمقصدي كه مهمتر از رسيدن، در حركت بودن و سيال بودن برايش اهميت دارد تقريبا شباهتهايي پيدا ميكند با آنچه ما از باباچاهي ميبينيم. سفر بطري آبمعدني در حكم خط نامريي روايت و پيونددهنده بخشهاي مختلف فيلم ايفاي نقش ميكند. انتخاب لوكيشنهاي مناسب يكي ديگر از هوشمنديهاي كارگردان است. مثلا شعري كه باباچاهي با مضموني سياسي و چپ ميخواند و گويي مرثيهيي است بر سرانجام اين ايدئولوژي، در محوطه كارخانهيي مخروب و متروكه فيلمبرداري شده است. در صحنهيي ديگر ما به خوانش اشعار شاعر توسط مردم عادي: ميوهفروش و كارگر و رهگذر و... برميخوريم. اين سكانسها با كاتهاي سريع، پياپي و زنجيروار همراه با خوانش شعري از او همراه ميشود. شايد فيلمساز ميخواهد از توانايي جاري شدن اينگونه اشعار كه مخاطب عام، كمتر به آنها توجه كرده است، آگاه سازد و اين فقدان را گوشزد كند. پس از گذشت يك ساعت از فيلم كه فيلم، رواني و يكدستي خود را حفظ كرده است ما با گسست اين پروسه در دقايق 60 تا 70 روبهروييم. انگار فيلم مسير خود را گم ميكند و به موضوعي كاملا متفاوت در حوزه ترجمه شعر ميپردازد كه اين مقوله به نوبه خود ميتواند مقولهيي جدا و حتي ايدهيي براي ساخت فيلم مستند ديگري باشد. فيلم كه با تنوع تصويري - فرمي خود، ايجازي را تا اين دقايق دنبال ميكند، گرفتار نوعي از مسير بهدرشدگي و گم كردن خط روايي ميشود. انگار بطري آب معدني را از جوي آب درآورده باشي. اين سكانسها فيلم را از نفس مياندازد. به نظرم حذف اين سكانسها نهتنها به فيلم ضربهيي نميزند، بلكه در يكدستي ريتم و ايجاز بيشتر كمك فوقالعادهيي ميكند. «ناتمامي»، فرم غالب اين قيافه مشكوك است كه وحيد عليزاده رزازي به خوبي آن را در اغلب دقايق فيلم رعايت ميكند. در سكانس پاياني فيلم هم، علي باباچاهي كتش را ميپوشد، دستي به موهايش ميكشد و ميرود به مقصدي براي نرسيدن. |
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* «این یادداشت در صفحهی سینمای ایران روزنامهی اعـتـمـاد منتشر شده است.»
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.