ده سال از دوم مردادی که احمد شاملو، بامدادِ سومِ ماهِ دومِ تابستان را خواب می ماند، می گذرد و حالا که سر می گردانم و جهانِ بی شاملو را مرور می کنم، زبونی روزگارِ خالی از حضورش را بیشتر احساس می کنم. ده سالی که آیدا را در کنار صندلی بی سرنشین اش، چشم انتظار شعری از درخت و خنجر و خاطره می یابم. آیدایی که انگیزه ی سرایش چندین دفتر شاعر است. زنی نه از جنس دوم، که از نخستین حوا- حواتر- برای آدمی که سهمگینانه ترین گناه اش، لنگر انداختن در زیبایی اوست، او که برایش نوشته:
" میانِ خورشیدهایِ همیشه
زیبایی یِ
تو
لنگری ست-
خورشیدی
که
از سپیده دمِ همه ستاره گان
بی نیازم می کند.

نگاه ات
شکستِ ستم گری ست-
نگاهی که عریانی یِ روحِ مرا
از مِهر
جامه ئی کرد
بدان سان که کنون ام
شبِ بی روزنِ هرگز
چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است.
و چشمان ات با من گفتند
که فردا
روزِ دیگری ست-
آنک چشمانی که خمیرمایه یِ مِهر است!
...
آیدا فسخِ عزیمتِ جاودانه بود... "
(آیدا در آینه/شبانه/شهریور1341)
هنگامی که در ذهن به جست و جوی بهانه ای برای نوشتن در باب ده سالگی نبودنِ شاملو، گشت می زدم، تنها یک نام، قلمم را وا داشت تا بر بسیاران نوشته ی درباره ی شاملو، یکی بیفزایم و آن، آیدای شاملو بود. بزرگ زنی که تنها با دستانِ شاملو در آینه جا می گیرد تا بازتاب عاشقی های شاعر باشد. چهل سال حضور در رکابِ شعر، شعرِ شاعری که به قول خودش آمده تا: " بر راه دیوان های گرد گرفته شلنگ بیندازد" و تصویر آبکی گیسوی نگار صدها سالگان را با تصویر زنی که: " پیراهن اش دستخوش بادی شوخ بود" جا به جا کند.
باری، هیچ گاه در جمع چهره های ادبی - هنری وطنی و غیروطنی، در پی اسطوره پروری و به عبارتی بهتر، بت سازی برای خود نبوده و نیستم، چرا که اصولا به انسانِ شاعر، انسانِ نویسنده، انسانِ فیلمساز و انسان های دیگر معتقد هستم و نه بالعکس! روشن است که یک فرد، در وهله ی اول می بایست انسان باشد (البته نه انسان به معنای آدمیزاد!) و در مرتبه بالاتر هر هویتی دیگر و این چنین است که فرد می تواند الگویی از انسان برتر یا نخبه به دیگران ارائه دهد. در چنین فضایی پای انسان هایی به میان می آید که باید گفت بزرگ و بت واره زاده شده و هنگام تولد به اندازه ی وزن یک غول- با خود- بزرگی به جهان قاچاق کرده اند! گر چه این روزها با بحث هایی نظیر: " انقراض بت های ادبی " یا " اتمام عصر نویسندگان بزرگ" روبه رو هستیم، لیک باید به معتقدین این بحث ها یادآوری کرد که در تمامی دوران، غول های زمان، بر بام شب ایستاده اند و خورشیدِ سپیده دمان را نوید می دهند تا راه از بیراهه تمیز داده شود و البته انتخاب با مخاطب است که بخواند یا نخواند، بگیرد یا نگیرد... . شاملو به گواه آثارش، یکی از بی شاخ و دُم ترینِ! این غول هاست، غولی برای سده ی اخیر و چه بسا به تایید بسیاری از بزرگان، خلفِ به حقِ غولِ اعظم: حافظِ شیراز.
نگاهِ انسان گرایانه و نوعدوستانه ی احمد شاملو به وجود انسان و نیز نگاه سنت شکنانه و منحصر به فردش در بیان دردِ فرو خفته ی نسل آدمیزاد اسیر سدّ ظلمت، سبب شده که کم علاقه ترین مردمان به شعر در این سرزمین نیز از او به احترام یاد کنند. آن گاه که می بینم نسل من و ما، " پدر " خطابش می کنند و هر کدام به شیوه ای شاملویی، به دنبالِ آیدایی هستند تا با نخستین نگاهِ او، آغاز شوند... .
و در نهایت شعری خودساخته برای غیبت ده ساله ی انسانی به نام احمد شاملو:
آه؛ ا.بامداد
ببین که مزارِ ده ساله ات
بَدَل به
لاله زار پروانه هایی شده
که فروتنانه
به کشفِ صبح و
اندکی هوای تازه
تمرین پرواز می کنند.
سنگِ قبری که نوید بامداد می دهد.
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.