صورتم را گورکن برعکس میچسباند
صدای گلایل در میآید از سنگِ قبر
پاشویه میکُندم مرگ هر بار که بیل تا دسته خاک میخورَد
زوال میخواهد بهروال عادی خود برگردد
معشوقه امّا کهنهگی میکنددلایل خودش را دارد چشمهایش
با دوجین علف که از خندهاش میریزد روی سنگامگلوی گلایل پشتِ در گرفته دامنِ گورکن را
منتظر شلیک است زمان!
نَفَسْ خودش را میکِشد با سیم بُکسِل
میآورد تا گورستان
با شاخهای از جوانی گلایل در جیبِ حنجره
صدایی از مخروبهها در اقدامی ناعجیب عاشقِ «دلیل»ام میشود
و من که لاجَرَم ویران
جُرمی دارم با دلایل
استنباطام اینست که امسال «شاید» است
مُردهام امّا
باید صورتم را گورکن برعکس بچسباند
و خُب سالِ دیگر حتمن باید «استنباط»ام را ببرم دکتر
کَفَنام را به گارانتی
و شما بلافاصله بگویید:
«منتظر شلیک است آستانهدر!
بُخور! بِکِش! امّا نَفَس بِکِش با احتیاط در!»
چیزهای دیگری هم میگویید
امّا استنباط من اینست که هر سال را باید
با دستِ گورکن یا دلایل گلایل چال کرد در!
با اینکه امسال هم «شاید»
دروغ که دورست از جانِ حُناق
زعفران که بارِ گران
نبودیمان نباشیدان نیستندان
خدا رفتهگان شما را هم.
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.