نه! به این سادگیها نمیشود شکست خورْد. شکستخوردهی رستگارشده الاهیاتیست قطعن! کمیاب است. شکستهگی کار هر سوژهای نیست. گاهی باید تاریخ را همهچیز فرض کرد و قصّهی تاریخی همهگان را شنید. قصّهی آنهایی که اقلیّتِ محضی بودند در شکست. فقط بهدرد شکستخوردن، خوردن هم سعادتیست که حدّ ندارد. «عبّاس مهرپویا» نمونهی وطنی ایندست «شکستهگان» است. نهتنها صدایش برای شکست خارج میشود که سیتارش، و حتّا گیتار الکتریکی را که اوّلبار به کشورش مینُماید هم شکستنی بود. و تازه وقتی در امامزاده طاهر کرج گورپذیر میشود هم میتوان بهمثابهی نمونهی اعلای یک شکستنی ویرانِ واجدِ تنهایی فرضاش کرد. مودِ صدایش از «ناسازگاری» میآید. یک ناسازگارِ خوبْ شکستخوردهی خوبْ مُرده! جایی میخوانَد: «برگِ پاییزم/ آتش سردم...» و اینها اصلن رمانتیک نیست و هرکس فکر کند رمانتیک اینشکلیست فرشتهی ماخولیا را درست نمیشناسد. او غمگین و افسرده و بهرسم اینروزها؛ عاشقِ شکستخورده هم نیست اتّفاقن. چرا که عشق در مقامِ شکست جایی ندارد. شکست، امرِ والاست. برعکس او یک ماخولیایی تمامعیّارست که از تبار موفّقترین شکستخوردگانِ تاریخ فرهنگی ماست. نُتهایش همهگی رو به نامتناهی دارد و مرگِ سرطانییافتناش هم تمامیّت یکناتمامِ پویندهی مهر را در خود دارد که حاشا حاشا مهر ندید.

«عبّاس مهرپویا» بلد بود که چهگونه شکست بخورد که تمام نشود. تمام نشود که خردهریزهایش را در چشم آینده فروکند. و اعتراف میکنم آیندهای که یکواحدش من باشم خیرهگی خیلی از روزهایم را او به چشمانام حُقنه کرده.
مهرپویایی که دستفرمانِ شکستاش آنقدر الاهیاتی و پایهیک بود که یکسر با هفتهزارسالهگان سربهسر شد.
به او مدیونم. مدیون. بیشمار مدیونم!
دِینی دارم به او که «سکوت» است. اَدا را باید اَدا کرد!
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.