اول لگدی به شکمم زد
بعد مته را آورد
بعد چاقوی ضامندار را آورد
بعد لگن ظرفشویی را آورد
بعد چرخگوشت را آورد
بعدش گفت
او عمرش را وقف درک بالا و پایین کشاورزی کرده
بعد دستهایم را گرفت
بعد هر دو را میخکوب کرد به میلههای تخت
بعد پاهایم را گرفت
و بوسید
او زگیل پاهایم را بوسید
بعدش گفت بعضیها
با کف پاهای حساسشان آمرزیده میشوند
بعد گفت خودش یکی از آنها نبوده
بعد علفچین را آورد
بعد من دیگر فریاد نکشیدم
و گذاشتم خون بریزد
خلاصه فقط گذاشتم خونم بریزد
و فقط ریخت و ریخت
از من.

محو شدم
گم شدم
دور شدم
دیدنم وحشتناک شد
یکسره بیتفاوت شدم
من یکسره بیتفاوت شدم به هر چه مسخره
تمامِ وقت.
من مُردم
خلاصه فقط مُردم
بیآنکه مشاور خانواده را ملاقات کنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زیر پلهای فراموشی، کریستینا لوگْن، دفتر «لحظهی سگی»، ترجمهی رباب محب - وحید علیزاده رزازی، نشر گلآذین، ۱۳۹۲.
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.