- چندی پیش در اولین مرغزار! گفتگوی شنبه شب های "دو قدم مانده به صبح"- که شعر را بهانه ی گپ و گفت با اهل شعر و ادب نموده- برنامه ای که می توان دید و فکر نکرد چقدر ادبیات و هنر در این رسانه مظلوم است، جناب کاکاوند پس از هرگز! (به قول خودشان و از قول مهدی اخوان ثالث) در دو برنامه، به مردی پرداخت که من به شخصه هرگز، انتظارش را نداشتم. مردی که شبیه هیچ کس نبود و برای هیچ کس هم سر خم نکرد تا زمانی که چنگال مرگ او را در چنبره اش گرفت. آری، از " نصرت رحمانی " سخن می گویم، شاعرِ کافه ها، شاعرِ شاعران و صاحب تمام القابِ دوست داشتنی. کسی که برای اولین بار در رسانه ی ملی از او صحبت به میان آمد و جالب تر، خوانش چند شعری از اشعار سیاه و تاریک اش در این مرغزار.
به شخصه از دوستان در این برنامه به ویژه جناب رشید کاکاوند و البته محمد صالح اعلاء و نیز تهیه کننده ی برنامه که با تمام گرفتاری هایی که در مطرح کردن نام بعضی افراد در تلویزیون دارند، ( و این را کسانی می دانند که با رسانه ملی حشر و نشری داشته باشند!) سپاسگزارم و از باب این که برنامه همزمان با شب های فوتبال، پخش شد و باز نصرت برای عموم مردم گمنام ماند، تاسف خوردم...

باری، در این برنامه که دکتر غلامحسین عمرانی – شاعر و مدرس دانشگاه- را به عنوان میهمان در خود داشت به جنبه های گوناگون زندگی شعری وغیر شعری نصرت پرداخته شد، گرچه بسیاری از گفته ها و ناگفته ها باقی ماند و هنوز هم دو قدم مانده به نصرت، اما برای نخستین باری که نصرت به تلویزیون می آمد، راضی کننده می نمایاند.
در انتها شعری از نصرت که این روزها تمام سرم را پر کرده، می آورم و با شما قسمت می کنم:
این روزها
اینگونه ام ،ببین:
دستم، چه كند پیش می رود،انگار
هر شعر باكره ای را سروده
ام
پایم چه خسته می كشدم ،گوئی
كت بسته ا زخَم هر راه رفته
ام
تا زیر هركجا
حتی شنوده ام
هربار شیون تیر خلاص را
□
ای دوست
این روزها
با هركه دوست می شوم احساس
می كنم
آنقدر دوست بوده ایم كه
دیگر
وقت خیانت است
□
انبوه غم حریم و حرمت خود
را
از دست داده است
دیریست هیچ كار ندارم
مانند یك وزیر
وقتی كه هیچ كار نداری
تو هیچ كاره ای
من هیچ كاره ام : یعنی كه
شاعرم
گیرم از این كنایه هیچ
نفهمی
□
این روزها
اینگونه ام :
فرهاد واره ای كه تیشه ی
خود را
گم كرده است
□
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض
سلسله ی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
- یك جنگجو كه نجنگید
اما …، شكست خورد
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.