تب ام را تاب بده، آب بده
بگذار دستم از این سُرُم، سُر بخورد
بیفتد روی دامن ات.
مرض هم مرض های جدید!
آخر بگو
بت تب زده را
چه کسی دوست دارد؟
نمی دانند برای رسیدن به
دستان توست اگر
داغ می شود پیشانی ام
تا بِرهانی ام از این
فصل های سرما خورده
با روزهای آنفلونزایی شان که
مترسک ها را هم
گرفتار خنده کرده است.
ما برای فصل کردن آمده ایم
نه وصله پینه کردن، انگار.
چند میلیارد نفر، مریض
در کدام مریض خانه
پذیرش می شوند
که اعتمادی هم نیست به
این دکتران که
کک شان هم می گزد دست مان را.
بگذار مریض بمانم
اگر سلامتی
شبیه همین آقایی ست که
همسایه ی ماست.
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.