دختران یلدا
با لبانی به سرخی انار
چله نشینِ شبی شده اند
که تو باز
بد خواب شده ای.
هندوانه - هندوانه قاچ می خوری
از تیزی بلند این شام که
سحر هم انگار
با صبر و بی صبر حسابی دور ست!
حالا که ساعت از
چند گذشته
خمار تابستان هایت شده ای که
آفتاب را می کشیدی در
کف دستان دخترِ کوچه تا زودتر
بالغ شود و بازی بازی
اسم اش را
"یلدا" گذاشتی که
بوی دلتنگی های کشدار را
به یادت بیاورد.
دریغ اما
که دیگر یلدا هم
تو را از یاد برده و تو
در اولین ماه این سرمای طولانی
به همه چیز آلوده ای
جز کودکی هایت که خیلی زود
کوتاه شد.
(منتشر شده در ویژه نامه ی شب یلدا ی مرور)
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.