" پنگوئن ها را دریابید! "
ترجمه ي چند شعر از " آگدن نَش"
( منتشر شده در روزنامه ي فرهيختگان )
ـ درباره ی شاعر (اين معرفي كوتاهِ شاعر، در روزنامه درج نشده كه اين جا با هم مي خوانيم ) :
(فردریک) آگدن نَش در نوزدهم آگوست 1902 در نیویورک زاده شد. بعد از گذراندن دوران مدرسه، وارد دانشگاه هاروارد شد. بعد از یک سال و به دلیل مشکلات مالی خانواده اش، نتوانست به تحصیل ادامه دهد و به ناچار دانشگاه را رها و وارد بازار کار شد. از این رو مدتی را در وال استریت به کار سهام مشغول شد و بعدها به تدریس در مدارس روی آورد. سپس شغلی را در بخش بازاریابی انتشارات "Doubleday" به دست آورد که این خود اولین تلاش های او را برای نوشتن در پی داشت. نخستین شعرهایش را در سال 1930 و در "نیویورکر" به چاپ رساند که با استقبال خوب منتقدان و مخاطبان رو به رو شد. شعرهایی آکنده از طنزی تلخ و گزنده و در هجو دنیای پیرامون اش که در غالب کارهای او نمایان ست. نَش سال بعد از آن تمامی اشعارش را تحت عنوان "خطوط سخت" منتشر ساخت. خلاقیت و استعداد نَش به همراه زبانِ روان و به دور از تکلف اش باعث شد که این مجموعه در طی یک سال به چاپ هفتم برسد. این موفقیت ها ادامه داشت و شعرهای نَش به طور ثابت در نشریات معتبری چون "Life" و "Vogue" به چاپ می رسید. در این دوران شعرها، سخنرانی ها و مصاحبه های رادیو و تلویزیونی او در حکم صدای مردم امریکا بود که در دوران رکود اقتصادی تحت فشارهای مضاعفی قرار داشتند. او همواره بر علیه نظم موجود و سیاست های حاکم زمان خودش نوشت. در دهه ی 1950 تلاش هایی هم در زمینه ی شعر کودک و نوجوان کرد که ماحصل آن دو مجموعه ی ماندگارِ "پسر بچه ای که در سانتا کلاوس می خندید" (1957) و "دخترکان احمق" (1962) بود. به واسطه ی این دو کتاب نیز محبوبیت بسیاری نزد چند نسل از کودکان امریکایی کسب کرد. سرانجام آگدن نَش در نوزدهم مِی 1971 در خانه اش واقع در بالتیمور چشم از جهان فرو بست./ .
******
" هشداری همگانی"
پنگوئن ها را دریابید!
رو به انقراض می روند
اینان که
پرواز را از یاد برده اند و
تنها دیگر
روی زمین می خزند.
انسان ها را دریابید!
اینان که
خوب بلدند خود را
منقرض کنند
چرا که
راه رفتن را از یاد برده اند
و هر روز، پریدن را
مرور می کنند
قبل از آنی که بیاندیشند.
"میانه"
آن گاه که به یاد می آورم
روزهای رفته را
در فکر می روم که
آخر چه شد شب هایی را که
به سپیده دمان پیوستند
با این همه می دانم
چیزهای بسیاری که روزگاری
دوست شان داشتم
حالا به مرگ پیوستند و
چیزهای بسیاری را
دوست دارم که حالا حالاها
به دنیا نخواهند آمد.
"شرمساری پدربزرگ"
یک بچه
نیاز به هوش چندانی ندارد
برای آن که دریابد
" بعدا" " عزیزم!
یعنی:
" هرگز " عزیزم!
"رویای من"
این رویا مال من است
مالِ خودِ خودم
آن را خیال پردازی هم کرده ام.
خیالاتی شده بودم که
موهایم پریشان و افسرده اند
بعد عشقی حقیقی آمد و
آن را شانه زد.
"توصیه ای به شوهران"
برای حفظ ازدواج تان و
دوری از حواشی و
لبریز شدن تان از جام عشق،
هر گاه که
شما خطا کردید، بپذیریدش
و هر گاه که
حق با شما بود
لطفا" خفه شوید!