برای روزی که مادر هم بعد شب ها بیداری، صاحب روزی شده، شعری با عنوان "مادر و باز هم مادر" برای مادرم نوشته ام که مربوط به سال پیش در همین روزهاست. امیدوارم دوستانی که مادرشان در قید حیات (و نه حیاط!) هستند، هم چنان باشند تا روی دنیا را کم کنند و آن عزیزانی که دست مادرشان از دنیا کوتاه شده، باز برای کم کردن روی دنیا، خودشان را برای روح مادر عزیزشان لوس کنند! همین و این هم شعر من:
"مادر و باز هم مادر"
تو هم که هِی پیر می شوی مادر!
یا شاید هم
پیری دست از سر موهایت بر نمی دارد...
اصلن به این فکر کرده ای که
چه قدر دیر
به خانه می رسم، سلام می کنم و تو هم که هِی دیر جواب می دهی؛ یعنی: سلام!
راستی؛ تازگی ها چرا
عینِ گچ، سفید می بینی همه جایم را
و مثلِ کَر، داد می زنی سَرم که پسرم
دستِ قرص هایم را
محکم به تخت ببند که
من، قرص پشت ات ایستاده ام!
گفته باشم یا نباشم:
" عمرت از هر چه بگذرد
چشمان ات چیز دیگری بود... هست؟ "!
آخر چه می کردم
تا با هم پیر می شدیم که عاقبت به خیر شوی مادر!
کاش کمی هم به پیری فرصت می دادی
که من تو را
به اندازه ی تمام جوانی هایم
خوش گذشته بودم از دستان ات
که انگار
صد سال بود
خوب نخوابیده بودند ...
مادر!
تمام قسط های زندگی را
داده ام که مامور مرگ در خانه ات نیاید
آمد اما
تو در را باز نکن؛ لطفن!
******
وحید علیزاده رزازی/ خرداد ماه 1389
منتشر شده در مرور
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.