"خورخه لوئیس بورخس" (1899-1986) آرژانتینی را بیشتر به عنوان یکی از پیش قراولان ادبیات پست مدرن امریکای لاتین و جهان در زمینه ی داستان های کوتاه می شناسیم و نه رمان. کشش ذاتی بورخس به موجز سخن گفتن و درک و بازنمایاندن " آن "هایی که زندگی را قابل تحمل تر می کند، موجب شد که او هیچ گاه به مقدمه چینی نپردازد و با این تمهید مخاطب را در مهلکه ی ماجراهایش پرتاب می کند. روشن ست برای نویسنده ای با این خصوصیات که هستی را به برش هایی کوتاه تبدیل می کند، مدیوم داستان کوتاه و البته شعر، محمل ایده آلی ست. خود جناب بورخس در جایی گفته ست: " به این دلیل من رمان نویس نیستم که پیش از این به دنیای شعر و افسانه پا گذاشته ام".
منتشر شده در روزنامه فرهیختگان
******
ترجمه ی این شعر با احترام
پیشکش می شود به روان زنده یاد احمد میرعلائی که بورخس را اینجایی کرد:
" لحظه ها "
اگر دوباره به دنیا بیایم
تلاش می کنم برای اشتباهات بیش تر
دیگر نمی خواهم آدم بی نقصی باشم
آسوده و بی خیال تر از آنی می شوم که هستم
بهتر بگویم؛ سعی می کنم جزئیات را جدی تر بگیرم
کمی هم غیرپاستوریزه می شوم با
ریسک های بیش تر
گشت و گذار بیش تر
تماشای بیش تر غروب خورشید
صعود از قله های بیش تر
شنا در آب های بیش تر
رفتن به جاهایی که هرگز نرفته ام
و ترجیحا" بیش تر بستنی می خورم و کم تر لوبیا
می دانم گرفتاری های بیش تری خواهم داشت و البته تصویرسازی های خیالی کم تری
من از آن دست آدم های محافظه کاری بودم
با خروجی فراوان در لحظه لحظه ی عمرشان
گر چه دوران خوشی بود اما
اگر امکان برگشتم بود سعی می کردم که فقط به لحظه های سرخوشی بسنده کنم
اگر نمی دانی که زندگی چیست؛
دم را دریاب!
من از آن دست آدم هایی بودم که هرگز جایی نمی روند
بی دماسنج
بی قمقمه ی آب جوش
و بی چتر و چترِ نجات
اگر دوباره به دنیا بیایم، بی کوله بار و سبک سفر خواهم کرد
اگر دوباره به دنیا بیایم، سعی می کنم پابرهنه کار کنم
از آغازِ بهار تا خزانِ پاییز
بیش تر رکاب خواهم زد
و غروب های بیش تری را تماشا و با بچه های بیش تری بازی خواهم کرد
البته اگر آن قدر عمر برای زندگی مانده باشد، دریغ اما که اکنون هشتاد و پنج ساله ام و
می دانم که مرگ همین حوالی ست... .
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.