" تهرانِ دستِ چندم! "
با احترام و کمی دلخوری؛ برای:
" تهران که دیگر کلاه خودش را قاضی نمی کند! "
زار و نزار می شوم آخر
از این فعلِ نکرده ای که در پشت ات
پنهان کرده ای؛
ای گوژپشتِ عزیز! ... تهرانِ دستِ چندم!
به بالقوه هایت شک داشتم که
تو کجا، فعلِ حرام کجا؟!
خوکِ حلال زاده ای که
در خونِ تو
شرابِ صد ساله نخورد
به چاقوی هیچ مسلمانی گردن نمی داد! ... نمی دهد؟
طهرانِ ترانه های کوچه بازاری!
آزار خرچنگ ها را به مادرت گزارش نکن لطفن!
به مادرت که لبِ خط
از فشاری ای که رمقی برای آب هایش نمانده
نِشسته، ظرف غذایِ نخورده می سابد!
طهرانِ بی خاطره/ تهرانِ بی خطر!
کودکی هایم را دروازه- دروازه با تو به
کاباره های چندبار نرفته
می رفتم که بیکاری، کارِ شاهکار، شاهکارِ کارهایم...
از دروازه ی دولت/ دولت بی دروازه که
سیصد گل سرخ را به هیچ می گیرد
گذشتیم تا تو به ریش گذشتگانِ نصرانی ات جیغ بنفش بکشی!
بِکِش! ...
بعد بنفشه ها را به جیغ های بنفش ات دعوت کن که
بنفشه شکلِ دختری بود که
تیردوقلو را به بستنی دوقلو ترجیح داد تا ژاله به میدان شهدا نرسد! ... رسید؟!
آی تهرانِ رسوایی های خلاقانه!
تهرانِ چشم و ابروی دختر همسایه!
تهرانِ شب های کج وکوله ی آب معدنی!
تهرانِ چهارراه های فقیر!
تهرانِ خیابان های روسپی!
" تازگی ها بوی ناآشنایی می دهی
تهرانِ بالغِ بیست و چند ساله ام!
تهرانِ دستِ چندم! "
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.