«اُکتابیو خوسه اُلیبِریو خیرُندو» (Octavio José Oliverio Girondo) شهره به «اُلیبِریو خیرُندو» (۱۸۹۱ - ۱۹۶۷) شاعر دورانساز آرژانتینی است که انقلابی زیباشناختی در کشورش بهپا کرد و ماحصلش آوانگاردیسم ادبی-هنری دهۀ ۲۰ آرژانتین شد. او چهرۀ مرکزی تجدید حیات ادبی کشورش در دهههای بیست و سی بود و بههمراه «خورخه لوئیس بورخس» و «رائول گُنثالث تونیوُن» از جوانان پیشروِ شعر آرژانتین بهشمار میآید.
ترجمۀ شعری از «خیرُندو» برای رفیقِ راهِ دورم «امید شمس»:

«مترسکها: ۱۲ - عشاق»
نگاه میکنند یکدگر را، احساس میکنند و میطلبند یکدگر را
نوازش میکنند یکدگر را، میبوسند و برهنه میکنند یکدگر را
تنفس میکنند یکدگر را، دراز میکشند و میبویند یکدگر را
فرو میشوند در هم، میمکند آنِ دیگری را و دگرگونه میکنند یکدگر را
به خواب میروند، بیدار میشوند و نورانی میکنند یکدگر را
چشمودلشان میدود از برای یکدگر، میلمسند هم را و هوش میربایند از سر یکدگر
در بحر هم فرومیشوند، عشق میدهند یکدگر را و سرازیر میشود آب از لبولوچهشان
گم میکنند دستوپای خود را، بغلخوابی میکنند و از هم فرومیپاشند
سستوبیحال میشوند، تحلیل میروند و باز از سر میگیرند
شل میکنند، میپیچند لالوی هم و میلولند در یکدگر
پیچوتاب میخورند، کش میدهند به تنهاشان و گُر میگیرند از حَشَر
میفشارند گلوی یکدگر را، میکشند رُسِ هم را و درمیغلتند بهلرزه
جویای حسِ یکدگر میشوند، میآمیزند با هم و از هوش میروند
دلزده پس میزنند یکدگر را، از کوره بهدر میشوند و زیادی خود را چیزی میپندارند
حملهور میشوند به هم، گره میخورند در هم و تارومار میکنند یکدگر را
کز میکنند، مبتلای هم میشوند و میافتند از ریخت
میخَلَند در یکدگر، لانه میکنند در هم و به صُلابه میکشند یکدگر را
در آغوش میگیرند یکدگر را، میپیوندند به هم و به فنا میروند
از هوش میروند، از نو به زندگی برگشت میزنند و میدرخشند
خیره میشوند در نینی چشمان یکدگر، تندتر میکنند آتش هم را و عقل از کف میدهند
ذوب میشوند در یکدگر، جوش میخورند به هم و زغال میشوند
میدرند یکدگر را، به دندان میگیرند گوشت تن هم را و میکُشند یکدگر را
دگربار زنده میشوند، برمیآیند به کندوکوی یکدگر و به روی هم میآورند همهچیز را
میپرهیزند از هم و یکدگر را از سر باز میکنند و وا مینهند همهچیز را.



No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.