اگر کافکا زن بود. اگر ریلکه زنی برزیلی-یهودی و زادۀ اوکراین بود. اگر رمبو مادر شده بود و عمرش به پنجاهسالگی قد میداد. اگر هایدگر جنماش را داشت تا از آلمانیبودن دست بکشد و «رمان زمین»* را بنویسد. چرا این اسامی را ردیف میکنم؟ برای اینکه حدودوثغورِ این قلمرو را روشن کنم.

بله؛ کلاریس لیسپکتُر در این وادیها قلم میزند. او درست همانجا پیش میرود که جاسنگینترین و اسطقسدارترین آثار ادبی نفس میکشند. منتها عدل همانجا که فیلسوف نفس کم میآورد، او کماکان سر بازایستادن ندارد و فراتر میرود؛ فراتر از هر نوع دانستن. پس از گذر از وادی فهم و دانش، قدمبهقدم و لرزان، با گوشی بهغایت حساس به اندرونِ انبوهیِ فهمناپذیرِ و مرتعش ِ عالم رخنه میکند تا حتی غوغای ستارگان، حتی خردک سایشِ اتمها، حتی سکوتِ تپیدن میانِ دو قلب را دریابد. دیدهبانِ جهان [است او.] هیچ نمیداند. فلاسفه را نخوانده. و بااینهمه، گاهگداری قسم میخوریم که در لاولویِ جنگلهای نوشتارش پچپچۀ همۀ آن اعاظم را میشنویم. او کشافِ همهچیز است.
«اِلِن سیکسو»
«خندۀ مدوسا»
انتشارات آنتروپُس - بارسلونا
ترجمه به اسپانیایی: آنا ماریا مُئکس
ترجمه به فارسی: و. ع. ر
*La novela de la tierra: اشاره به جریان ادبی دورانسازِ حوالی دهۀ بیست تا چهل قرن بیستم در آمریکای لاتین که پایهگذار جنبشها و جریانهای متأخرتری همچون «اِل بوم» و «رئالیسم جادویی» شد.
و بعد اینکه؛ به: رفیقام امید شمس؛ که امشب مرا با خود به جاهایی دگر برد.
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.