منتشر شده در روزنامه فرهیختگان
******
از پس تاریکی های رفته
کودکی زاده می شود اینک
اینک که قلب ام از
لذت و درد، دریده می شود.
در آغوش گهواره اش
به آرامی، آرام گرفته تا مگر
مهر و مهربانی چشمان اش را بگشاید!
نفس های نونهالش دمیده می شود در
جام عمرش و به
جهانی داخل می شود که او را
نداشت و هست تا زمانی که نیست شود.
کودکی خوابیده، پیرمردی مرده...
آه پدر!
پدر نجات یافته!
پسرت را ببخش!
" تمام روز را ..."
تمام روز را
باران مال خود کرده.
می آید، می نشیند میان درختان انبوه
و می شوید
دروغ های آبداری را
که بر جاده ی خاطرات سنگینی می کند.
می ماند دَمی
بر راهی که خاطرات
ما را از هم جدا می کند.
بیا محبوب من!
بیا هر آن جا که توانِ گفتن
با قلب ات را باز یابم.
" چیزی نخوان ..."
چیزی نخوان بانوی شایسته!
ترانه های غمگین در
وصف خاموشی عشق را چال کن
کنار غم هایت و
آواز عشق های گذشته را ساکت کن.
بخوان ترانه ای
برای خوابی کشدار از عاشقانی که
مردند و تمام عشق شان
در گورهایی خوابید:
ببین که
حالا نَفَسِ عشق به شماره افتاده.

No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.