یاد بعضی روزها شبیه شبپره است
بی دلهرهی دستی که نه میمالد دردی از درهایت را
نه گرفتهست با شرایطی مناسب دستت را!
یاد بعضی روزها شبیه شبپره است
بی دلهرهی دستی که نه میمالد دردی از درهایت را
نه گرفتهست با شرایطی مناسب دستت را!
بخشی از یک شعر بلند من، با ترجمهی انگلیسی دکتر
فرشته وزیرینسب که از مهربانان است:
A Poem by Vahid Alizadeh
Razzazi
Translated by Fereshteh Vaziri Nasab
You are from those kinds of solitude,
More consistent than me
Have you seen something in solitude?
Have you been with someone in solitude?
Stress would certainly
enter the next lines of my life
When you would open my gravestone with a hand,
Writing on the former place,
Beside the first word I brought you enwrapped
With the hand that refused mine the last-time:
“A Dead man, who sleeps with everlasting stress
Is compelled to wake up in the morning to load
The grass, growing on his grave by himself“.

تـو از آندسـت تنهاییهــایی هستـی که یکدستتر از مــن
چـــیزی دیــدهای بـه تنــهایی؟!
یا بـــا کسی بـــودهای بـه تنهــــایی؟!
اسـترس قطعــن به سطرهـای بــعدی زندگــیام وارد میشــود
آنجـا کـه ســنگ گـورم را بــا یکدست بـرمــیداری
وَ در جایی قبــلی
کـنار کــلمهای که اول - بــار بـرایـــت پیـچیـده آوردهبـودم
بـا دستی که آخـر - بــار دسـتم نـگرفـت
مـینـویسـی:
« مُـردهای که با اسـترس ِ جاودانگیاش مـیخوابــد
صبـحهــا مـوظــفسـت
علـف ِ سـبزشــده بــر گــورش را
تنهـــایی بــار بزنــد. »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: خانم وزیرینسب قرارست به زودی مجموعهای از شعر امروز ایران را به انتخاب خودشان و به زبان آلمانی در کشور آلمان منتشر کنند که چند شعر من هم، افتخار حضور در آن کتاب را دارد.
رویم را بِکِش وَ بعد نگاه!
اساس هر چیز نگاهِ چیزی کسیست که میسوزاند
تا بزرگت کند قدِ بزرگیهای یک خوشحالی ناقص! نگاه!
آنقدر بزرگ شدهای که هیچ جای زندگی درد ندارد
هیچ به ریخت ِ درد نمیآید!
هیچِ ِ لُخت چه خوشحال است
مثل وقتیکه لُختیهای دردت بزرگ شده نگاه!
به درد کپسولهای متورمی دادهام که یاد ِ کسی هم هیچ ندارد!
اما درد
این دردِ هیچ حرفِ حسابیست! نگاه!
حرفِ حسابی درد دارد! نگاه!
بخوری یا نخوری این بزرگی خوشحال را حرفِ حسابیست درد! نگاه!
ماجرای درد تنم را نگاه!
رقصِ دردهای عصبی روی شعرم را نگاه!
خونی که با کاردِ درد از رانهایت ریختهام را نگاه!
قاتلی که درد نکشیده کمی قاتل نیست!
آدمِ ِ خوب ِ قاتلی که خوب درد نکشیده هم کمی آدم نیست!
خونریزی دردیست که نگاه ندارد نگاه!
پیروزی قتلهایم درد دارد
چشمهایت را نبند!
قتل دیدنیست! قتلِ درد دیدنیست!
مثل وقتیکه درد دارد زمان وُ مکان
مثل وقتیکه رویم را نکشیدهای دیدنیست جهانم! نگاه!
آدمِ ِ اضافه در چین وُ هند هم اضافهای دارد!
مثل وقتیکه اضافهی آفتاب از نیمهی دیگرش خجالتزده نه!
زرد کرده رویم را نگاه!
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«بخشی از یک شعر»
«خدای خیلی خیلی خیلی!»
با خودم فکر کرده بودم که خدا زیادی جدیست
رسم وُ رسومِ عاشقی را بلد نیست
بوسیدن را نخوانده شکم ِ گرسنه را نبوسیده یکشبه مادرش نَمُرده
با جیبِ خالی عاشقِ لیلی نشده
خدای خیلی جدی از فاضلابِ خاطره راهی باز نمیکند
گیر کرده در پیچ یک راهبندان عصبی که بوق! بوق! بوق!
حواساش نیست که ممتد شده این پیچهای خیلی پیچیده!

با خودم فکر کرده بودم که خود کرده را تدبیر نکرده
وَ پشت چراغِ قرمز وُ سبز فالی از شعرهای من چرا نخریده؟!
ظاهرن خدای خیلی خیلی جدی
باز نمیکند این گرههای خیلی خیلی شوخی را!
یکهفته یکتنه با خودش فکر کرده
هستهی خرمایش را
پیش پای هستی بیندازد تا خیلی خیلی جدی خدایی کند
وَ بعد خیلی خیلی شوخی
تولید کند ما گلهای خندانی را که فقط فکر که فقط فکر کنیم.
-دربارهی شاعر:
«کارلوس دروموند دِ آندراده Carlos Drummond de Andrade » در 31 اکتبر 1903 در ایتابیرا ( شهری در جنوب شرقی برزیل) به دنیا وارد و در 17 آگوست 1987 از جهان خارج شد. تاثیرگذارترین شاعر قرن بیستم در برزیل و از بزرگترین شعرای تمام اعصار این کشور به حساب میآید.
«خوزه» از معروفترین اشعار اوست.
«خوزه»
(ترجمهی این شعر با احترام تقدیم میشود به:
سختکوشی و رفاقتِ رفیق ِ نازنینم؛ محسن عمادی)
حالا چی خوزه؟
مهمونی تموم شده
چراغا خاموش شده
ملت رفتن
شب سردیه
حالا چی خوزه؟
حالا چی میگی؟
تو که نه اسم وُ رسمی داری
تو که ملت رو دست میندازی
تو که شعر مینویسی
عاشق میشی، اعتراض میکنی
حالا چی خوزه؟
نه زن داری
نه بلدی حرف بزنی
محبت هم که نداری
نه میتونی بنوشی
نه میتونی بِکِشی
نه حتی میتونی تُف کنی
شب سردیه
روز که نیومده
قطار که نیومده
خنده که دیگه نمیآد
مدینهی فاضله هم گم وُ گوره
همه چیز تمومه
همه چیز در رفته
همه چیز پوسیده
حالا چی خوزه؟

حالا چی خوزه؟
اون حرفای قشنگت
اون نَفَس گرمت
اون سُفره وُ روزهت
کتابخونهات
معدن طلات
کت وُ شلوار شق وُ رَقِت
تناقضات
نفرتت
حالا چی؟
کلید تو دستته
میخوای در رو باز کنی وُ دری وجود نداره
میخوای بری توی دریا بمیری ولی دریا خشک شده
میخوای بندازی بری میناس1
اما میناس هم جاش رو عوض کرده خوزه!
حالا چی؟
اگه داد میزدی
اگه هَوار میزدی
اگه یه دست والس وینی میزدی
اگه خوابت بردهبود
اگه خسته بودی
اگه میمُردی...
ولی تو نمیمیری
تو جونسختتر از این حرفهایی خوزه!
تنها تو تاریکی
عینِ یه حیوون وحشی
نه هیچ گذشتهای
نه هیچ دیوارِ لُختی که بهش تکیه بِدی
نه یه اسب سیاهی که چارنعل بِتازونه
تو فقط داری پیش میری خوزه!
اما به کجا؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. یکی از 26 ایالت برزیل که در شرق این کشور قرار دارد. این ایالت، دومین ایالت پر جمعیت، ثروتمند، و چهارمین از لحاظ وسعت محسوب میشود.
************
« انتخاب و ترجمه از وحید علیزاده رزازی»
No nací en la palabra, sino en el esfuerzo continuo de parirla. El silencio imponente de las hojas en blanco todavía me resulta tan envidiable y a la vez estremecedor que no puedo decir que No. Empecé con la poesía y la escritura fragmentaria, y más tarde sazoné mi vida hecha fragmentos con la traducción; hasta hoy, no he renunciado a esta multipolaridad. Soy Vahid; nacido en Teherán, una ciudad de Oriente Medio.